تصاویری از پیاده روی اربعین حسینی
از نجف تا کربلا
نام بسیج یادآور خاطره عزیزترین نهاد و بزرگترین مردان تاریخ ما است. نهادی که به تعبیر امام راحل تشکیل آن «یقینا از برکات و الطاف جلیه خداوند تعالی بود.» و «شجره طیبه و درخت تناور و پرثمری است که شکوفه های آن بوی بهار وصل و طراوت یقین و حدیث عشق می دهد.
نام بسیج یادآور خاطره عزیزترین
نهاد و بزرگترین مردان تاریخ ما است. نهادی که به تعبیر امام راحل تشکیل آن
«یقینا از برکات و الطاف جلیه خداوند تعالی بود.» و «شجره طیبه و درخت
تناور و پرثمری است که شکوفه های آن بوی بهار وصل و طراوت یقین و حدیث عشق
می دهد. بسیج مدرسه عشق و مکتب شاهدان و شهیدان گمنامی است که پیروانش بر
گلدسته های رفیع آن، اذان رشادت و شهادت سرداده اند. بسیج میقات پا برهنگان
و معراج اندیشه پاک اسلامی است که تربیت یافتگان آن نام و نشان در گمنامی و
بی نشانی گرفته اند. بسیج لشکر مخلص خدا است که دفتر تشکیل آن را همه
مجاهدان، از اولین تا آخرین امضا نمودند.»
این واژه ها و تعبیرهای بی
نظیر و ملکوتی، اوصافی است که مراد و مرشد بسیجیان، امام خمینی (رض) در
آخرین پیام خود به مناسبت هفته بسیج (2-9 - 67) صادر فرموده اند؛ امامی که
دوست و دشمن صداقت او در گفتار و دوری اش از مداهنه و مبالغه را تصدیق
کرده و می کنند و این همه نشان از آن دارد که هیچ نهادی والاتر و عزیز تر
از بسیج در نگاه آن پیر روشن ضمیر نبوده است.حق
هم همین است؛ به ویژه آنگاه که دشوارترین شب ها و روزهای پر خطر هشت سال
دفاع مقدس را به یاد آوریم و نقش بسیج و بسیجی ها را در خلق حماسی ترین
صحنه های تاریخ ایران و جهان مرور کنیم.
در آن صورت است که ما نیز همگام
با رهبر سفر کرده این امت، می پرسیم: «حقیقتا اگر بخواهیم مصداق کاملی از
ایثار و خلوص و فداکاری و عشق به ذات مقدس حق و اسلام را ارایه دهیم، چه
کسی سزاوارتر از بسیج و بسیجیان خواهد بود؟!»
نوجوانان، جوانان و پیران
جوانمردی که داوطلبانه و بی هیچ ادعا روزهای سخت جنگ را مردانه پشت سر
نهادند و بدون درخواست پاداش و سپاس، فقط برای ادای تکلیف، در برابر بی رحم
ترین دشمنان این آیین و سرزمین سینه سپر کردند و البته «فمنهم من قضی نحبه
و منهم من ینتظر.»هفته بسیج فرصت
خوبی برای بازخوانی آن روزها و روزهای پس از آن است؛ روزهایی که بسیجیان
بازمانده که نه، بازگشته از معراج، نه تنها قدر ندیدند و بر صدر ننشستند،
که گاه طعنه هم شنیدند و به حاشیه نیز رانده شدند. اما این فرزند و جانشین
فرزانه امام بود که بسیجی را همیشه حاضر در میدان می خواست و می خواهد.
بسیجی گرچه مرد میدان های خطر و فداکاری است، اما فقط برای آن روزها نیست.
هر روز و هر هفته از آن بسیج است و راه نجات نیز حضور جانانه آنان در
میدان. باور باید کرد که تنها راه نجات کشور بازگشت به فرهنگ بسیج و حاکمیت
تفکر بسیجی بر همه عرصه ها است؛ چرا که «اگر بر کشوری نوای دل نشین تفکر
بسیجی طنین انداز شد، چشم طمع دشمنان و جهان خواران از آن دور خواهد شد و
الا هر لحظه باید منتظر حادثه ماند.»
تکریم بسیج، احترام به مردانگی و
مروت است، پاسداشت جوانمردی و تضمین آینده است. بسیجیان نیازی به احترام و
تجلیل ما ندارند. ما هستیم که به آنان و به حضور فعالشان برای همیشه
نیازمندیم. جنگ آزمون خوبی برای جدا شدن صف مدعیان و مردان حقیقت بود. شعار
امروز اگر پشتوانه و سابقه ای در دیروز نداشته است، بسان همه شعارها است و
نیازمند امتحان در روز مبادا.
خدا را سپاس که رویش های بسیج همچنان پر
ثمر و برکت خیز است، اما مباد که نام آوران روزهای سخت از یاد بروند و در
گرد و خاک بازی های روزگار دیده نشوند؛ چه رسد به آنکه خدای ناکرده کم لطفی
و جفا ببینند. امام در پایان همان پیام فرمودند:« من دست یکایک شما
پیشگامان رهایی را می بوسم و می دانم که اگر مسوولین نظام اسلامی از شما
غافل شوند به آتش دوزخ الهی خواهند سوخت.»
سلام و صلوات خدا بر شهیدان بسیج و درود و برکات او بر زنان و مردانی که سنگر آنان را همچنان پاس داشته اند. این روزها بر همه آنان و بر رهبر بسیجیان جهان مبارک باد. یا لیتنی کنت معهم فافوز فوزا عظیما
اسرای کاروان کربلا در حالى وارد شام شدند که سر
امام حسین(ع) میانشان بر بالاى نیزه بود و اهل ذمّه در بازار شام
براى تماشاى آنان، صف کشیده بودند و تا اهل کاروان را تحقیر کنند.
در اول صفر سال 61 هجری قمری، با رسیدن خبر نزدیک شدن اسرای اهلبیت(ع) به شام، یزید ملعون دستور دارد که تاجی جواهر نشان و تختی مرصع به سنگهای قیمتی آماده کنند و بزرگان هر صنف با کمک یکدیگر شهر را آذین ببندند تا پس از آمادگی کامل با طبل و شیپور به استقبال اسرا بروند.
شامیان که در آراستن شهر کم نگذاشته بودند، بر فراز بامها بیرقهای رنگارنگ برافراشتند و در هر گذری بساط شراب را پهن کردند، نغمه آوازخوانان بلند بود و مردم دسته دسته به سوی دروازه کوفه در شام میرفتند، این در حالی بود که اهل بیت(ع) مصیبت زده و داغدار پیامبر(ص) را همراه با نیزهداران تازیانه به دست و بیرحم وارد دروازه ساعات کردند.
آنچه در ادامه میآید گزارشی از نحوه ورود کاروان آل الله به شام است که از «دانشنامه امام حسین» نقل میشود:
اسرای کاروان کربلا را در حالى وارد شام کردند که سر حسین(ع)، در میانشان بر بالاى نیزه بود، هرگاه یکى از آنان با دیدن سر مى گریست، نگهبانان، او را با تازیانه مىزدند، اهل ذمّه در بازار شام براى تماشاى آنان، صف کشیده بودند و به صورتشان، آب دهان مى انداختند.
شمر چگونه درخواست اُمّکلثوم را برآورده کرد
اُمّکلثوم به شمر ـ که از افراد آن گروه بود ـ نزدیک شد و گفت: درخواستى از تو دارم، گفت: درخواستت چیست؟
گفت: هنگامى که ما را به شهر میبری، ما را از دروازهاى ببر که تماشاگر کمترى دارد و به آنها بگو که این سرها را از میان ما بیرون ببرند و دور کنند که از کثرت نگاههایشان به ما، در این حال، خوار شدهایم، شمر، از سرِ سرکشى و ناسپاسى، در پاسخ درخواست او فرمان داد که سرها را بر سر نیزه و در وسط کاروان، حرکت دهند و به همان حال، آنها را از میان تماشاگران عبور دادند تا آنها را به دروازه شام رساند و بر راه پلّه مسجد جامع، آن جا که اسیران را نگاه مىدارند، ایستادند .
ماجرای مناظره امام سجاد(ع) با مرد شامی
کاروان اسرا را از دروازهاى که «تَوما» نامیده مىشد، وارد شهر شام کردند، پیرمردى جلو آمد و به آنان نزدیک شد و گفت: ستایش ویژه خدایى است که شما را کُشت و هلاکتان ساخت و مردان را از آزار شما آسوده کرد و شما را در اختیار امیرمؤمنان نهاد!
امام زینالعابدین(ع) به او فرمود: «اى پیرمرد! آیا قرآن خواندهاى؟»، گفت: آرى، آن را خواندهام، فرمود: «پس این آیه را مىدانى «بگو : بر آن (رسالت)، اجرى از شما نمىطلبم، جز مهروَرزى با نزدیکانم»، پیرمرد گفت: آن را خواندهام.
امام سجاد(ع) فرمود: «اى پیرمرد! آن نزدیکان، ما هستیم، آیا در سوره بنىاسرائیل خواندهای: «و حقّ نزدیکان را به آنها بده»؟»، پیرمرد گفت: آن را خواندهام.
حضرت زینالعابدین(ع) فرمود: «اى پیرمرد! آن نزدیکان، ما هستیم، آیا این آیه را خواندهاى «و بدانید که یکْ پنجمِ آنچه به دست مىآورید، براى خداوند و پیامبر و نزدیکان است»؟».
پیرمرد گفت: آن را خواندهام، امام(ع) فرمود: اى پیرمرد! آن نزدیکان، ما هستیم، آیا این آیه را خواندهاى: «خداوند، اراده آن دارد که آلودگى را تنها از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند»؟، پیرمرد گفت: آن را خواندهام.
فرمود : «ما آن اهل بیتیم و خداوند، آیه طهارت را مخصوص ما کرده است»، پیرمرد، لحظهای خاموش و از گفته خویش پشیمان شد، سپس سرش را به سوى آسمان، بالا برد و گفت: خدایا! من از آنچه گفتم و از دشمنى با این اهلبیت، توبه مىکنم، خدایا! من از دشمن محمّد و خاندان محمّد ـ جن باشد یا انسان ـ به درگاه تو بیزارى مىجویم.
سپس گفت: آیا مىتوانم توبه کنم؟ حضرت زینالعابدین(ع) به او فرمود: «آرى، اگر به سوى خدا باز گردى، خدا هم به سوى تو باز مىگردد و تو با ما خواهى بود»، پیرمرد گفت: من توبهکارم!
ماجراى پیرمرد به گوش یزید بن معاویه رسید و او فرمان داد پیرمرد را بکُشند.