آقای ما! یک سال دیگر گذشت.و چند روز دیگر باز هم نیمه شعبان روز ولادت فرا میرسد. نزدیک نیمه شعبان سمنان حال و هوای دیگری دارد. خیابانها و کوچه ها آذین بندان شده. همه جا را ریسه میکشند. اهالی همه محله ها جلوی در خانه هایشان را آب و جارو میکنند. خیابانها چراغانی میشود. خود را برای جشن میلادت در نیمه شعبان آماده میکنند.
و ما چه بگوییم. بگوییم دلمان گرفته. یا بگوییم رو سیاهیم. یا بگوییم منتظریم. یا بگوییم هنوز دلمان را آب و جارو نکرده ایم. چگونه بگوییم. به خود بگوییم یا به دیگران. آیا گوش دلمان به این حرفها توجه میکند. کسی که عمری زندگی میکند فقط برای زندگی کردن.نه خود را میشناسد و نه زندگی را.همیشه گمان میکند که دارد زندگی میکند. اما کدام زندگی؟
اگر این حرفهای پریشان را نزنیم چه کنیم؟ شاید بتوانیم کمی خودمان را سبک کنیم. این هفته هم میرود و نیمه شعبان هم تمام می شود و باز در انتظار نیمه شعبانی دیگر. همه منتظرت هستند. اما ما… . ما آیا منتظرت هستیم؟ ما چه کرده ایم؟ کدام کوچه را جارو کرده ایم؟ ما حتی دل خودمان را آب و جارو نکرده ایم. کدام محله را ریسه بسته ایم؟ ما حتی دل خودمان را ریسه نبسته ایم. کدام خیابان را چراغانی کرده ایم ؟ سالهاست که چراغ دلمان سوخته و درستش نکرده ایم.
آقا جان اگر نیمه شعبان به جشن تو نیاییم چه کنیم؟ تنها امیدمان گمان میکنی غیر مسجد و هیئت و جشن توست؟ یا نه؟ آیا باید به چیز دیگری امید ببندیم؟ تمام سال میآید و میرود. رمضان. محرم و صفر. رجب و شعبان. ایام سرور و شادی یا سوگواری و عزای امامان و پیامبر و باقی صالحان آمد و رفت. ما چه فرقی کرده ایم؟ که حال نیمه شعبان برای ما فرقی داشته باشد؟ اما دلمان چیزی میگوید نیمه شعبان فرق میکند. سالگرد ولادت امام حاضر و زنده ای است که امید زمین و زمان است. امامی که هزار و چهارصد سال عمر کرده و هزار و چهارصد سال در غیبت صبر کرده.
آقاجان تو امام زمان ما هستی. یعنی اکنون تو امام ما هستی. ما زمان امامان دیگر را درک نکرده ایم. هرچند از فیض وجودشان بهره مند میشویم. اما همیشه این رسم بوده که باید پیروی امام زنده را نمود. و ما چه بد پیروی هستیم. اما به هر حال به پای شما نوشته میشویم. مثل میلیاردها آدمی که در این هزار و چهارصد سال به پای شما نوشته شده اند. اما جزو یارانت نشدیم. چه کنیم که خیلی بدیم؟ چه کنم که به یاری امام زمانم نمیشتابیم؟ چه سرد و بیحوصله از کنار مسایل مربوط به شما میگذریم.
ای کاش… . لااقل گم میشدیم. ناپیدا میشدیم. از خودمان خجالت میکشیم. امام ما هزار و چهارصد سال منتظر است و ما یک روز منتظر نشدیم. ای آقا و مولای ماچقدر از شما دوریم و چقدر جاهلانه این دوری را فراموش میکنیم. چقدر ما کوته نظر هستیم. امام مابزرگی است که مثل او در دنیا نیست. و ما منتظرش نباشیم. چقدر ما کم ثمر هستیم. چقدر نادان هستیم که نمیخواهیم همسایه ات باشیم.
واقعا چقدر آرزوی دیدار شما را دل داریم؟ چقدر؟ این همه شعر گفته شده. این همه نثر نوشته شده. میگویند محبوب ما دوری تو و ندیدنت برایمان سخت است.اما آیا ما لیاقت تکرار این کلمات را داریم؟ کسی که واقعا در قلبش مشتاق و محتاج دیدارت نباشد را چه کاری با این کلمات و عبارات است؟ آیاما دلتنگ تو شدهایم؟ پس بیقراریمان کو؟ پس فرمانبرداریمام کو؟
مولای ما، باید اقرار کنیم همانگونه که خود و زندگی را نمیشناسیم، شما را هم نمیشناسیم. این اقرار برای ما بسیار تلخ است. اما حقیقت است. کسی که خود را شناخت خدایش را میشناسد. کسی که خود را شناخت جهانش را هم میشناسد. اما کسی که خود را نشناخت امامش را نیز نمیشناسد. ای امام! کمکمان کن تا خود را بشناسیم تا شما را بشناسیم. چون بدون کمک شما….